دوشنبه 87 خرداد 6 , ساعت 2:5 عصر
یک روز سه زن که سر یک چیز پیش پا افتاده دعوایشان شده بود در کلانتری با صدای بلند داد و بیداد راه انداخته بودند. طوری که کم مانده بود شیشه ها ترک بردارند. ظاهرا قصد ساکت شدن هم نداشتند. اما وقتی مامور پلیس به آنها گفت که اول کسی که بزرگ تر از دو نفر دیگر است، حرفش را بزند، همه آنها ساکت شدند!
احتمالا این آقای پلیس زرنگ لطیفه بعدی را که برای شما می گوییم شنیده بود.
مردی تعریف می کرد که با دو دوستش به جنگل های آمازون رفته بود
و در آنجا گرفتار قبیله زنان وحشی شدند و آنها دو دوستش را کشتند.
وقتی از او پرسیدند چرا تو زنده ماندی،
گفت: زن های وحشی آمازون از هر یک از ما خواستند چیزی را از آنها بخواهیم که نتوانند انجام بدهند.
خواسته های دو دوستم را انجام دادند و آنها را کشتند.
وقتی نوبت به من رسید به آنها گفتم: لطفا زشت ترین شما مرا بکشد!
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]